زیباترین سورپرایزخدابیا
عزیزانم ! ... حلالم کن... اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم اَعوذُ بِاللهِ مِن نَفسی فَعَدَت لِکُلِ حَولٍ لا اِلهَ اِلا الله وَ لِکُلِ هَمٍ وَغَمٍ ما شاءَ الله وَ لِکُلِ نِعمَت ٍاَلحَمدُلِلّه وَ لِکُلِ رَخاءٍ اَلشُّکرُ لِلّه وَ لِکُلّ عُجوبَه سُبحانَ الله وَ لِکُلِ غَمٍ اَستَغفرالله وَ لِکُلّ مُصیبَهٍ اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلیهِ الرّاجِعون وَ لِکُلّ ذیقٍ حَسبِیَ الله وَ لِکُلّ قَضاءٍ وَ قَدَر تَوَکّلتُ عَلَی الله وَ لِکُلّ عَدُوٍ اِعتَصَمتَ بِا لله وَ لِکُلّ طاعَهٍ وَ مَعصِیَهٍ لا حَولَ وَ لا قُوّه اِلّا بِالله العَلیّ العَظیم والحَمدُلله الّذِی جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسّکینَ بِوِلایَه امیرالمومِنین وَ مَولَی الکَولین عَلّی بنِ اَبیطالِب علیه السلام وَ اَبنائِهِ المَعصُومین عَلَیهِمُ السّلام اَجمَعیِن وَ عَجّل فَرَجَهُم. ز جور و کینه و ظلم فلک فریاد یا مهدی؛ بیا مولا که شد کاخ ریا آباد یا مهدی؛ بساط ظلم و بی دینی کنون گسترده در دهر است ؛ به کام مومنان اینک عسل هم تلخ چون زهر است؛ خدای مهربان گویا که با نشکرها قهر است؛ نه بارانی؛ نه محصولی؛ نه آبی در چه و نهر است؛ یکی بی خانمان و آن یکی سلطان یک شهر است؛ هزاران درد بی درمان شده ایجاد یا مهدی؛ چه گویم دلبرا بر دل هزاران درد سنگین است؛ کنم من درد دل با تو که بر آلام تسکین است؛ عمل مرده ست در دنیا فقط سجاده رنگین است؛ به من روزی جوانی گفت آخراین چه آئین است؛ به دورم از مسلمانی اگر اسلامتان این است؛ گروهی ظاهرا شیعه به جشن عید شعبان اند؛ به ظاهر عاشق حیدر به باطن شمر و عثمان اند؛ مثال کوفیان اندر کمین راه مهمان اند؛ به کف آلات موسیقی سرود هجر می خوانند؛ بهانه گشته میلادش پسر دختر چه رقصان اند؛ به ظاهر شیعه اند آنها مترسک های شیطان اند؛ یکی با قدرتش گیرد ز مردم رشوه و صد باج؛ یکی عثمان صفت کرده ست بیت المال را تاراج؛ یکی در حسرت مشهد یکی هر ماه یک الحاج؛ به وقت ادعای دین مداری طوطی وراج؛ یکی از فقر شد در سیل جرم و صد گنه آماج؛ ز فرط فقر و بی چیزی خودش را می کند حراج؛ خجالت می کشم زین حرف اما با دلی مضطر؛ بگویم امر بر معروف گردد نهی از منکر؛ گروهی بی حیائی را به اوجش برده اند آخر؛ پسر از فرط آرایش شده زیباتر از دختر؛ ندارد غیرتی اصلا نه بر خواهر نه بر همسر؛ فقط بهر دو دم شوخی دهد صد فحش بر مادر ؛ همان مادر که جنت زیر پایش خوانده پیغمبر (ص)؛ شاعر: حاج فیاض حسنلو (عبدالمهدی) خانه که نیستم
سلام دوستان خوبم.
امروزیکشنبه مورخ9/11/90هست وقراره طوفان خورشیدی رخ بده.جالبه ایکاش میشدتا طوفانی توی این دنیا رخ بده وتمام بدیها روببره وبجاش زیباییهاش روبیشترجایگزین کنه.
بجای زشتی آدم بدا هم آم خوب وزیباوپرنوری چون امام زمان (عج)روبرامون بیاره. خدایاچه میشوداگراین آرزوراهمین جمعه نه همین امروز برآورده کنی؟ دوستان سلام باعرض تسلیت به مناسبت ایام شهادت امام حسن مجتبی(ع)وامام رضا ثامن الحجج(ع)وهمچنین رحلت پیامبرگرانقدراسلام (ص) جهان در تپش آمدنت به لرزه درآمده است. مـــي ايـــــــــد از دور ,مــردي ســــواره بـــرمــركب عشـــق, چــــون ماهپــــاره گلـــها هــمه مســــت, از رنگ و بويـش در بـازوانــش نـيروي حيــــــــــــــــدر(ع) بــرق نگـاهــش مثل حســــين(ع) است در چشــــم وابرو مـانـند عبــــــاس (ع) خوشبو تر از ياس فرزند زهراست(س
درد دلی با خدا ....
شرمم از آن است که نامت را بر زبان جاری کنم ...
و یا آنکه با همان قلم ، "ن والقلم ما یسطرون" که بر آن سوگند یاد کرده ای، بخواهم بر مصحف ، زیبایی تمام یعنی اسمت را رقم بزنم
چون به خاطر ازدیاد رذایل و ناپاکی های دهان وباطنم ، شرم از اوردن نامت دارم
تو را هم به دیگر نام صدا می زنم ......
ای فریاد رس ........
من در تمام برهه زندگی ام در کشاکش همه سختی ها و طی همه لطف ها و مرحمت هایت شاید سر بلند بوده ام .
ولی امروز ...
با تمام تفاسیر و وجوه معنی " کلانعام بلهم ازل " را به تصویر کشیدم
...یا اله العاصین...
من در جهل و قباهت رفتارم معترفم و دعایم "اللهم اهدنا صراط المستقیم "است
راستی هنوز نویدت را در گوش دارم ، با تمام ناشنوایی گفته هایت
"السابقون السابقون اولئک المقربون"
من می خواهم در بازگشت دوباره به سویت از دیگر مذنبین و نادمین سبقت بگیرم
چون چند صباحی دیگر "انا لله و انا الیه الراجعون " ...
می دانم که ای دوست نه گفتن برای تو نیست
چون تو را همیشه با "بسم الله الرحمن الرحیم " می شناسم
بزرگوار کلام من حرف سر به صخره خوردگان است ...
"از آن روزی که ما را آفریدی به غیر معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت گذز از ما گنه دیدی ندیدی "
خدایا ما را کربلایی کن ...
نغمه سرایی شادمانه بلبلان ، با ناز شور انگیز گلها ، تؤامان شده !
گردونه ی گردانهای شادی ، از پی هم می گذرند و رایحه بهاری بی
خزان را به همگان ، هدیه می دهند !
غنچه ها می شکفند ! باد ، کف می زند ! شبنم ، شادمانی می کند !
نسیم ، تبسم بر لب دارد ! ابرها ، هلهله می کنند و نور ، از هر سو
می تراود !
حال ، آماده آمدنش هستید ؟ !
برخیزید و شمع عشق را بیفروزید ! کوچه های نگاهتان را با گلاب
بشویید و با حریر گلبرگ ها فرش کنید که صدای گامهای مهمانی
گرامی، در رواق دل مشتاق شما می پیچد!
اینک مردی می آید از نورستان!دامن مهربانی و سخاوت به همراه دارد
و دستهایش ، از بوی بخشندگی سرشار است
ویا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی
اگر بد کردمو هرگز به روی خود نیاوردی
اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من
حلالم کن و بعد از آن دعایم کن......
کلید را همان دم در
زیر گلدان همیشگی مان گذاشته ام
رؤیایت اگر آمد
پشت در نمی ماند
بادها پراکنده در هر سو، ستمبارههای خویش را بر دوش میکشند.
اهل زمین، ثانیه شمارها را مرتب نگاه میکنند.
یک منجی، فقط یک منجی است که میتواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد.
درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان میسپارند تا زردی و سرمای
زندگی را به ساعت سرسبزی جوانههایشان برساند.
دلها در غربت خاک، غریبه و تنها جان میدهند.
ماهیان قلبها خشکسالی محبت و مهربانی را تاب نمیآورند.
چشمها چشمههای خشکی شدهاند که کمتر به اشک شوق میاندیشند که گریههای فراق، آنان
را امان نمیدهد.
تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ کرده و تندیسها تاب ایستادن را بیش از این ندارند.
کشتیهای عدالت و انصاف در هیاهوی بیامواج صدایشان به گِل نشستهاند و ناخدایان
خدانشناس، هنوز در ادعای حقطلبی خویشند.
هر روز که عرش از صدای ضجه ستمدیدگان به لرزه درمیآید، زمین، چهار ستونش فرو میریزد.
لرزش بر اندام آدمیان افتاده.
قدمهایشان سست شده، ایستادهاند؛ اما غبارهایی را میمانند در هوا.
هستند؛ ولی گویی کسی جز خودشان نیست!
نیستند؛ ولی چنان در خویش حل شدند که گویی هستی، جز آنها نیست.
خندانند؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشک و عذاب.
گریانند؛ ولی نمیدانند بهانه این همه سختی و اشک چیست؟!
فضا، زمین، زمان، آسمان، دریا، انسان و هر آنچه در هستی است، در خلاءی عظیم غوطهور
است. همه چیز در حال غرق شدن است. همه چیز در حال از بین رفتن است.
همه چشم به نجات دهندهای دوختهاند که دستهای رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال
سقوط نجات بخشد.
سخت است؛ سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده، بیآنکه
خبری از آمدن تو آورده باشد.
سخت است هر روز به سرخی
غروب بکشانی و در تیرگی شب فرو روی، بیآنکه به آرامشش دستیابی.
سخت است تا آخر هفته روز شماری کنی و روز هفتم بلند شوی و باز هم هیچ کس را در آن سوی
جاده نبینی.
سخت است پنجره را باز کنی و به دور دستها خیره شوی و هیچ چیز جز چشمهای منتظر کاجها
نبینی.
جادههای کشیده شده تا آن طرف انتظار. چشمهای خیره شده به روبهرو ....
پنجرههای گشوده شده، فریادرسی را میخواهد که خواب ستم و بیعدالتی را بر آشوبد.
سواری را میخواهد که منتظرانش او را از پشت شیشههای به شوق آمده، ببینند.
جهان تو را میخواهد.
والشمــس رويـش, واللــيــــل مـــويـش
عـمــــامـــه بر سر, مثــل پيـمبـــــر (ص)
ازپــاي تــاسـر در شـور و شيــــن است
مي ايــد از دور خوشــــبو تر از يـــــاس
القــصـه ايــن مــرد اميـد دلهاســـــــــت
Design By : Pars Skin |